خاطرات روزای اول من در بخش(بخش قلب)

53

یکی از روزهای   اول انترنی است،از بخش زنگ می‌زنند(خانم برومند) و می‌گویند باید برای یک مریض ای.بی.جی بگیری...می‌گویم:من بلد نیستم،تا حالا نگرفتم...می‌گوید:به من ربطی ندارد...گوشی را قطع می‌کنم و به یکی از انترنهای قدیمی‌تر می‌گویم:چطوری باید ای.بی.جی بگیرم؟...برایم روی دستش توضیح می‌دهد و با هزار استرس به بخش می‌روم...سرنگ هپارینه را می‌گیرم و با اعتماد به نفس،جلوی چشمان پرستاری که منتظر شکست من است!! به سوی مریض می‌روم...جالب بود،فقط آن روز بود که در اولین سعی موفق شدم و سرنگ پر از خون را به پرستار می‌دهم...می‌گوید:مطمئنی که شریانی هست؟...می‌گویم:می‌توانی امتحان کنی...و یادتون باشه محیط کارتون هیچ وقت الکی نخندین و هیچ موقع بیخودی هم صحبت نکنید چون بعضیا مراقبا که شما یه سوتی بدهید و خبرسوتی خودتونو بالای تخت داخل اتاق استراحت پیدا کنید ... Smile

پست های اخیر از کیان داوودی :
 برونشیت‌ مزمن
کیان داوودی 1393.02.05
رنگ خود را انتخاب کنید
تنظیمات قالب